_عروسک خانوم من_
p120
کوک حرفی نزد...تو یک روز انواع حس ها رو با ا.ت تجربه کرد و همشون با یادآوری رفتن ا.ت تبدیل به تظاهر شدن
هر دو سوار موتور شدن و به سمت عمارت اصلی رفتن و ا.ت و تهیونگ موندن
ویو مکان تهیونگ و ا.ت
تهیونگ: ا.ت چیشده چرا اینکار میکنی؟قضیه اون پیام چی بود!؟یادت رفته چرا امدی کره؟
ا.ت: نه یادمه...من برای کوک امدم ولی اون لعنتی با یکی دیگس و تو خونه تظاهر میکنه دوستم داره...بی معنی نیست که تلاش کنم بازم؟حداقل میتونم ته مونده عمرمو کنار رفیقم باشم تا یه شیاد
تهیونگ: ا.ت ما با هم حرف زدیم...کوک افسرده بوده مجبور شدیم اینکارو بکنیم
ا.ت: جایگزین کردن من ؟این فکرتون بودش؟فکر کی و کی؟تو و امیلیا یا تو و کوک(بلند)
تهیونگ: معلومه که کوک..ازم خواست برای غلبه به احساسش کمک کنم اون موقع هم که رابطمون شکرآب شده بود از کجا باید میدونستم خانوم قراره بمیره و میخواد اخرای عمرش رو با ما بگذرونه(بلند)
ا.ت: چه من میومدم چه نه تو نباید گول میزدیش!نباید براش بازیگر نقش منو انتخاب میکردی باید کسی رو میگذاشتی که یه آدم مستقل از من باشه(بلند)
تهیونگ: حالا دیگه چه فرقی میکنه اونم وقتی اینجایی(بلند و کنایه)
ا.ت: احمققق(داد)میفهمی که من دارم میمیرم و باز قراره تنها بشه؟میفهمی جایگزینت باید یه ادم جدا میبود؟(داد)
تهیونگ: اگر انقدر میخوای جاتو به یه آدم جدا بدی زودتر برو اینقدر با روان من و قلب کوک بازی نکن(داد)
ا.ت: اگر میدونستم یه جایگزین دارم هیچوقت برنمیگشتم...الان نترس خونه تو نمیام تو اولین فرصت میرم جایی که واقعا بهم نیازه
ا.ت چرخید تا بره که تهیونگ دستشو کشید
تهیونگ: اینو جدی نگفتی که؟
ا.ت: چرا کامل جدی بود
تهیونگ: ا،تتتت بفهمممم اگر نیومده بودی این کارت اوکی بود ولی الان امدی
ات: نه تو بفهم..اول بفهم خودت چی میگی...اول میگی برو بعدش میگی بمون؟!
پسر هوفی کشید
تهیونگ: ا.ت بمون ولی برای همیشه...نه یه چند ماه...درمان شو تا این مشکلات تموم شن بزار هممون یکبار با خیال جمع سر رو بالشت بزاریم...
ا.ت: دیگه الان نخوام هم مجبورم بخاطر باختم درمان بشم
تهیونگ: هوفف معذرت میخوام یادم رفتش..
ا.ت: تهیونگ..مغزت سنگین شده...چشمات خواب و خماره...چیکار داری میکنی...اون پولی که داری جمع میکنی واسه چیهههه
تهیونگ: کاری که خیلی وقته باید میکردم
ا.ت: خو بگو اون چیه
تهیونگ: خوب درمان شو اگر میخوای بفهمی چی به چیه
ا.ت: اگر مردم؟
تهیونگ: اونوقت خودت زودتر از اتفاق افتادنش میفهمی
ا.ت اوکی ای نشون داد و خواست بره که بازم تهیونگ دستشو کشید
تهیونگ: میای پیش من یا اینجا میمونی؟
ا.ت: چیشد تو که نمیخواستی بیام!
تهیونگ: من که از خدامه ولی اینجا درمان داری
ا.ت: بینم چی میشه حالا
بچها هم با گرفتن موتور برگشتن به عمارت اصلی
...
کوک حرفی نزد...تو یک روز انواع حس ها رو با ا.ت تجربه کرد و همشون با یادآوری رفتن ا.ت تبدیل به تظاهر شدن
هر دو سوار موتور شدن و به سمت عمارت اصلی رفتن و ا.ت و تهیونگ موندن
ویو مکان تهیونگ و ا.ت
تهیونگ: ا.ت چیشده چرا اینکار میکنی؟قضیه اون پیام چی بود!؟یادت رفته چرا امدی کره؟
ا.ت: نه یادمه...من برای کوک امدم ولی اون لعنتی با یکی دیگس و تو خونه تظاهر میکنه دوستم داره...بی معنی نیست که تلاش کنم بازم؟حداقل میتونم ته مونده عمرمو کنار رفیقم باشم تا یه شیاد
تهیونگ: ا.ت ما با هم حرف زدیم...کوک افسرده بوده مجبور شدیم اینکارو بکنیم
ا.ت: جایگزین کردن من ؟این فکرتون بودش؟فکر کی و کی؟تو و امیلیا یا تو و کوک(بلند)
تهیونگ: معلومه که کوک..ازم خواست برای غلبه به احساسش کمک کنم اون موقع هم که رابطمون شکرآب شده بود از کجا باید میدونستم خانوم قراره بمیره و میخواد اخرای عمرش رو با ما بگذرونه(بلند)
ا.ت: چه من میومدم چه نه تو نباید گول میزدیش!نباید براش بازیگر نقش منو انتخاب میکردی باید کسی رو میگذاشتی که یه آدم مستقل از من باشه(بلند)
تهیونگ: حالا دیگه چه فرقی میکنه اونم وقتی اینجایی(بلند و کنایه)
ا.ت: احمققق(داد)میفهمی که من دارم میمیرم و باز قراره تنها بشه؟میفهمی جایگزینت باید یه ادم جدا میبود؟(داد)
تهیونگ: اگر انقدر میخوای جاتو به یه آدم جدا بدی زودتر برو اینقدر با روان من و قلب کوک بازی نکن(داد)
ا.ت: اگر میدونستم یه جایگزین دارم هیچوقت برنمیگشتم...الان نترس خونه تو نمیام تو اولین فرصت میرم جایی که واقعا بهم نیازه
ا.ت چرخید تا بره که تهیونگ دستشو کشید
تهیونگ: اینو جدی نگفتی که؟
ا.ت: چرا کامل جدی بود
تهیونگ: ا،تتتت بفهمممم اگر نیومده بودی این کارت اوکی بود ولی الان امدی
ات: نه تو بفهم..اول بفهم خودت چی میگی...اول میگی برو بعدش میگی بمون؟!
پسر هوفی کشید
تهیونگ: ا.ت بمون ولی برای همیشه...نه یه چند ماه...درمان شو تا این مشکلات تموم شن بزار هممون یکبار با خیال جمع سر رو بالشت بزاریم...
ا.ت: دیگه الان نخوام هم مجبورم بخاطر باختم درمان بشم
تهیونگ: هوفف معذرت میخوام یادم رفتش..
ا.ت: تهیونگ..مغزت سنگین شده...چشمات خواب و خماره...چیکار داری میکنی...اون پولی که داری جمع میکنی واسه چیهههه
تهیونگ: کاری که خیلی وقته باید میکردم
ا.ت: خو بگو اون چیه
تهیونگ: خوب درمان شو اگر میخوای بفهمی چی به چیه
ا.ت: اگر مردم؟
تهیونگ: اونوقت خودت زودتر از اتفاق افتادنش میفهمی
ا.ت اوکی ای نشون داد و خواست بره که بازم تهیونگ دستشو کشید
تهیونگ: میای پیش من یا اینجا میمونی؟
ا.ت: چیشد تو که نمیخواستی بیام!
تهیونگ: من که از خدامه ولی اینجا درمان داری
ا.ت: بینم چی میشه حالا
بچها هم با گرفتن موتور برگشتن به عمارت اصلی
...
- ۵۴۳
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط